داستانك مطلب ارسالی ازdaryadl
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید
IT ENGINEERING
11 / 5برچسب:, :: 1 ::  نويسنده :

 آنهاازبیکاری خسته وکسل شده بودند روزی همه فضایل وتباهیها دورهم جمع شدند،خسته تروکسل ترازهمیشه،ناگهان ذکاوت ایستاد وگفت:بیایید یک بازی کنیم،مثلا"قایم باشک همه ازپیشنهاد اوشادشدند،دیوانگی فورا"فریاد زد که من چشم میگذارم.


ازآنجایی که هیچ کس نمیخواست به دنبال دیوانگی بگرد دهمه قبول کردند که اوچشم بگذارد وبه دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت وچشم هایش را بست و شروع کر د به شمردن یک،دو............. همه رفتند تا جایی پنهان شوند..

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت درمیان ابرها پنهان شد، هوس به مرکز زمین رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد، دیوانگی همچنان مشغول شمردن بود هفتاد و نه........... همه پنهان شده بودند به جزعشق که مردد بو دو نمیتوانست تصمیم بگیرد و جای تعجبی هم نیست که همه میدانیم پنهان کردن عشق مشکل است، درهمین حال دیوانگی به پایان شمارش میرسید نود و پنج،......... هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پری دودربین یک بوته رز پنهان شد، دیوانگی فریادزدکه دارم میام.
اولین کسی را پیدا کرد تنبلی بود، زیرا تنبلیش آمده بود جایی پنهان شود.

لطافت را که به شاخ ماه آویزان بود، بعد دروغ وهوس ..........یکی یکی همه را پیدا کرد بجزعشق، اوازیافتن عشق نا امید شده بود، حسادت درگوشهایش زمزمه کردکه ت وفقط عشق را باید پیدا کنی واو پشت بوته گل رز است دیوانگی شاخه ای از درخت کند وبا شدت وهیجان زیادی آن را در بوته گل فروکرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورتش راپوشانده بودوازمیان انگشتهایش قطرات خون بیرون میزد.
اونمیتوانست جایی را ببیند ،کورشده بود

دیوانگی گفت:من چه کرد ه ام؟چگونه میتوانم تورادرمان کنم،وعشق پاسخ دادتونمتوانی مرادرمان کنی امااگرمیخواهی کاری کنی راهنمای من شو

وازآنروز است که عشق کوراست ودیوانگی همواره درکنار او


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب